تحلیلگران مالی انتظار دارند که شرکتها به پیش بینیهای انجام گرفته برسند و مغایرتی نداشته باشند ، این مهم برای شرکتهایی که قابلاتکاءتر هستند ، بیشتر صادق است. تحلیلگران مالی و سرمایه گذاران از انحراف میان مقادیر پیش بینی شده و واقعی بسیار ناخشنود خواهند شد (کولینگ وود ، ۲۰۰۱).
از این مغایرتها درخصوص با مدیریت سود ، بیشتر استفاده می شود. در مغایرت منفی ، صاحبان سود ، مدیریت سود را تقلب میدانند درحالی که در مغایرت مثبت ، مدیریت سود را اقدامی بدون مشکل و طبق صلاحدید مدیریت قلمداد مینمایند (فریدسون و آلوارز ، ۲۰۰۲،ص۱۱).
«برخلاف اینکه ، اکثر افراد هموارسازی را سوءاستفاده از انعطافپذیری در گزارشگری میدانند ، به نظر ما ، مدیران باخرد که هدفشان افزایش ارزش شرکتهایشان میباشد ، در چارچوب الزامات قانونی و حسابداری اقدام به بیشتر کردن ارزش شرکت تحت نظر خود ، استفاده مینمایند.» (کیرشنهایتر و ملمومند ، ۲۰۰۲).
در مقابل ، اگر داده های آورده شده در صورتهای مالی به زیان صاحبان سود تغییر کند ، تقلب مدیریت در جهت مقاصد فردیاش محسوب میگردد. هانت ، مویر و شلوین (۱۹۹۷) ، بررسی کرده اند که آیا صلاحدید مدیریت که در مدیریت سود اعمال می شود ، بر ارزش شرکت اثری دارد یا خیر. یافته های پژوهشهای آن ها نشان داد که نشان دادن رقم پایینتر برای سود حاصل از اقلام معوق ، باعث افزایش ارزش بازار سرمایه می شود. آشکار است هنگامی که نظرات شخصی مدیریت باعث کاهش سود می شود ، یکپارچگی داده های ارائه شده در صورتهای مالی تحتتأثیر قرار خواهد گرفت. بازی با «ارقام مالی» (نامی که گاهیاوقات برای مدیریت سود به کار میرود) ، می تواند تأثیر کاملاً منفی ، در هنگام کشف شدن باقی گذارد. «با بهره گرفتن از حسابداری مدیریت سود ، مدیریت می تواند تصورات سایرین نسبت به عملکرد شرکتاش را تغییر دهد. ارزیابی قدرت سودآوری شرکت ممکن است به اشتباه تعبیر شود و باعث تعیین نامناسب قیمت اوراق بدهی و سرمایه شود. هنگامی که اشتباهاتی کشف می شود ، شرکت دیگر اطمینان بازار را به دست نخواهد آورد. و این باعث کاهش شدید قیمت اوراق بدهی و سرمایهاش خواهد شد.» (مافورد و کومیسکی ، ۲۰۰۲،ص۸).
۲-۴- رویکردهای مختلف به مدیریت سود
در مدیریت سود دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه اول از مطالعات دانشگاهی ناشی می شود ، بیان میدارد که مدیریت سود مفید بوده و به طور بالقوه می تواند محتوای اطلاعاتی سود را افزایش دهد (سوبرامانیام: ۱۹۹۶ و کریشنان: ۲۰۰۳). طرفداران این دیدگاه عقیده دارند که مدیران با بهره گرفتن از اختیاراتی که در قوانین و استانداردهای حسابداری در قالب مدیریت سالم به آنها داده شده ، قادرند تا توانایی سود را برای انعکاس هرچه بهتر قدرت سودآوری و ارزش واقعی شرکت ، بهبود بخشند. در مقابل ، عدهای از پژوهشگران عقیده دارند که این اختیارات ، فرصتی را برای مدیران ایجاد می کند تا سود را برای فریب سرمایه گذاران دستکاری نمایند (بورگستالر و دکو: ۱۹۹۷ و بالسام: ۲۰۰۲). برهمیناساس میتوان انگیزه مدیران از مدیریت سود را به دو طبقهی مجزا و متضاد تقسیم نمود:
۱- مدیریت سود کارا: که هدف از آن افزایش کیفیت تهیه اطلاعات برای کمک به استفادهکنندگان برای درک بهتر قدرت سودآوری و وضعیت مالی شرکت است.
۲- مدیریت سود فرصتطلبانه: که مدیران این اعمال را فقط برای حداکثرسازی منافع خود و نه سرمایه گذاران ، انجام می دهند(احمدپور و همکاران،۱۳۹۰،ص۳).
فرضیه مدیریت سود، در ابتدا با عنوان هموارسازی سود توسط هپورث (۱۹۵۳) ارائه و بعداً توسط گوردن (۱۹۶۴) معرفی شد. برای اولینبار توسط مکنیچلسون (۱۹۸۸) عبارت ” مدیریت سود” جایگزین عبارت “هموارسازی سود” شد. از این جهت ، مدیریت سود در کانون توجه قرار گرفت ؛ برایناساس که می تواند در تهیه خلاصهای از عملکرد شرکت اعمال نفوذ کند و نتایج موردنظر خود را منعکس کند(ریحانیبلکویی،۲۰۰۰ به نقل از خدادادی و جانجانی،۱۳۹۰،ص۷۸).
اسکیپرز (۱۹۸۹) مفهوم مدیریت سود را به این صورت تعریف می کند: «مداخلۀ عمدی در فرایند گزارشگری مالی برای به دست آوردن سطح موردانتظار سود» ؛ یعنی با توجه به مقاصد و اهداف مختلف مدیریت ، ممکن است سود افزایش و یا کاهش یابد یا هموار شود. مقاصد و انگیزههایی که باعث مدیریت سود شده ، در ادبیات حسابداری بسیار زیاد بوده ، که برخی از آن ها به شرح زیر است:
۱٫ دریافت پاداشهای مدیریتی
این فرضیه پیش بینی می کند که اگر بر اساس یکی از معیارهای عملکرد (نظیر سود حسابداری) به مدیر پاداش داده می شود ، وی تلاش خواهد کرد تا از روشهای حسابداری استفاده کند که سود و در نتیجه پاداش خود را افزایش دهد. اگر مبالغ پرداختنی به مدیر به طور مستقیم بر اساس ارقام حسابداری (مانند سود ، فروش ، دارایی ها) محاسبه شود ، هر گونه تغیر در روشهای حسابداری ، می تواند بر پاداش پرداختی به مدیر تأثیرگذار باشد (خدادادی و جانجانی،۱۳۹۰،ص۷۹).
۲٫ کاهش هزینۀ سیاسی
این فرضیه ، پیش بینی می کند که شرکتهای بزرگ در مقایسه با شرکتهای کوچک ، به احتمال زیاد از رویه های حسابداری استفاده میکنند که سود را کمتر نشان می دهند. اندازه و بزرگی شرکت ، شاخصی برای توجه و مدنظر بودن وجهه سیاسی آن است. برایناساس ، فرض بر آن است که اگر اشخاص طرف قرارداد شرکت بدانند که سود حسابداری نشاندهندۀ تتملک انحصاری مالک نسبت به سود است ، در آن صورت ممکن است این آگاهی برای شرکت گران تمام شود. از اینرو ، اگر مدیران شرکتها حس کنند که در کانون توجهات قرار گرفتهاند ، این انگیزه را دارند تا از روشهای حسابداری استفاده کنند که سود را کمتر نشان میدهد. آن ها با اینگونه رفتار سعی دارند تا احتمال اقدامات سیاسی علیه شرکت و در نتیجه هزینه های موردانتظار سیاسی را کاهش دهند. هزینه هایی که در پی افزایش سود از سوی اتحادیه های کارگری به منظور افزایش دستمزد از شرکتها درخواست میگردد ، از جمله هزینه های سیاسی است(خدادادی و جانجانی،۱۳۹۰،ص۸۰).
۳٫ افزایش ارزش شرکت