نیره توکلی در پایان نامه دکتری خود با عنوان هویت جنسی همسران و خشونت علیه زنان در خانواده ها در سال ۱۳۸۲ به بررسی خشونت علیه زنان پرداخته است روش به کار گرفته شده در این تحقیق روش کیفی است و کانون توجه بیشتر به توصیف و تبیین پدیده مورد نظر معطوف است. بر اساس نتایج به دست آمده از تحقیق عوامل فرودست پنداشتن هویت زن و زمینه سازی فرهنگی برای خشونت با او را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
-تفکر متاع پنداشتن زن و خارج شمردن او از شمول دایره انسانی و اولی دانستن جنس مرد.
–وجود تبعیض های حقوقی و قانونی منفی در مورد زنان
–خلا حمایت والدین از زن مطلقه.
-عدم حضور زنان در مشاغل مدیریتی کلان و تصمیم سازی.
در تحقیقی که کاووسی (۱۳۹۲) در رابطه با ساختار قدرت در خانواده و رابطه آن با خشونت انجام داد به این نتیجه رسید که هرچه میزان ایدئولوژی جنس گرایانه بیشتر باشد ساختار قدرت در خانواده مردسالارانه تر می شود و به تبع آن میزان خشونت علیه زن بیشتر می شود.
نقش و جایگاه زن در خانواده تابعی است از موقعیت و نقش اجتماعی زن در کلیت نظام سلسله مراتبی جامعه و نقش ها و مناسبات درونی زن و شوهر در خانه و خانواده را نمی توان بدون توجه به بستر و زمینه اجتماعی وسیعتری که خانواده خود جزیی از آن است بررسی و تحلیل کرد (کریمی، ۱۳۸۴).
خانواده در هر مرحله بازتابی از شرایط اجتماعی است که در یک مکان و زمان خاصی وجود دارد از طرف دیگر برای تبیین موقعیت و نقش اجتماعی زن در جامعه امروزی و خانواده باید به نظام فرهنگی- اجتماعی ای که متناسب با ارزش ها و باورداشت ها، در شرایط خاصی تصور و برداشت ویژه ای از زن و مرد خلق میکند و بر اساس آن برداشت و تعریف موقعیت و نقش زن و مرد را در جامعه تبیین میکند مثلا چه تصویری از زن با چه ویژگی ها و انتظاراتی از او ترسیم کرده ثانیاً ریشه و علت پیدایش چنین تصویری از زنان چه بوده است (سیف، ۱۳۷۹).
پاک نهاد (۱۳۸۱) در کتاب خود به نام زبان و نابرابری جنسیتی به این نکته اشاره کردهاست که تفاوتهای جنسی غیرطبیعی در زبان فارسی وجود دارد و مردان و زنان در زبان فارسی طبقات زبانی و مجزایی هستند و این طبقات زبانی به صورت فرادست و فرودست است به اعتقاد او زبان هر فرهنگ شکل دهنده دیدگاه سخنگویان آن نسبت به جهان خارج محسوب می شود به عبارت دیگر بنا به شرایط اجتماعی هر زبان پاسخگوی نیازهای اجتماعی جامعه خود و نشانگر شیوه زندگی مرسوم آن جامعه است پاک نهاد در کتابش بیش از ۵۰۰ داده از زبان فارسی را گردآوری کرده که هریک بازتابی از تبعیض موجود در زبان فارسی است زبان جنسیت زده ممکن است محیطی ایجاد کند که برای برقراری ارتباط و کنش های متقابل اجتماعی مؤثر نباشد نمونه ای از این واژه ها عبارتند از:حمام زنانه،اگر زن خوب بود خدا هم یکی می گرفت،سایه سر، متعلقه،بی وفا، پرگو، ناقص العقل، سلیطه و همین طور کاربرد واژه ها و عبارات توهین آمیزی مانند زن ذلیل خطاب به مردانی که برای همسر خویش احترام قائل هستند(کمالی، ۱۳۸۳).
سرانجام اشاره دائمی زبان به وجود صفات منفی در زنان و ایجاد این باور در اجتماع و در خود زنان است (همان منبع).
جمع بندی تحقیقات فوق نشان میدهد که نگرش های خشونت آمیز یکی از تعیین کننده ها و حمایت کننده های اصلی خشونت علیه زنان است تعهد به ارزش های نقش جنسی به عنوان الگوی نگرشی در کنار سایر عوامل از مهم ترین عوامل مؤثر بر ارتکاب رفتار خشونت آمیز و همچنین تعیین کننده نوع واکنش به خشونت علیه زنان محسوب می شود(وردی نیا و همکاران،۱۳۸۹).
دیدگاه های نظری خشونت:
نظریه پذیرش فرهنگی:
با توجه به این نظریه، علت خشونت مردان علیه زنان وابسته به فرهنگی است که افراد در آن زندگی می کنندوقتی در جامعه ای هنجارها و ارزش های فرهنگی خشونت مرد علیه همسرش را مورد تأیید قرار دهد طبعا در چنین جامعه ای با آمار بیشتری از این نوع خشونت مواجه میشویم. بارنت معتقد است که خشونت در خانواده بازتاب مدارای جامعه با قربانی شدن فرد آسیب پذیر است (بارنت، ۱۹۹۵).
بر اساس تحقیق دوباش و دوباش[۱] مردانی که با همسران خود بد رفتاری میکنند در فرهنگی زندگی میکنند که در آن حاکمیت مردان بیشتر از زنان است( دوباش و دوباش،۱۹۷۹).
حتی تظاهرات خوردن، خوابیدن و جفت گیری به عنوان پدیدههای زیستی به فرمان و انتظام فرهنگ در میآید و آدمی در تحقق آن ها نه تنها خود که فرهنگ را نیز باز تولید میکند (محمدی اصل، ۱۳۸۸)
اعمال خشونت بر زنان به طور کلی و خشونت خانوادگی به طور خاص اجزای اصلی جوامعی را تشکیل میدهند که به زنان ستم روامی دارند، زیرا اعمال خشونت بر زنان از رفتار جنس غالب در جامعه نشأت مس گیرد و در ضمن موجب تداوم آن می شود و وسیله ای است برای کنترل زنان در تنها فضایی که به طور سنتی بر آن غلبه دارند و آن خانه است. قطعنامه ۴۵/۱۹۶۹۴ در ماده دوم بیانیه خود خشونت را به صورت خشونت جسمی، جنسی و روانی که در خانواده رخ میدهد توصیف میکند اما آن را محدود به موارد یاد شده نمی داند بلکه ضرب و شتم، سوء استفاده جنسی از دختر بچه ها در محیط خانواده، خشونت مربوط به جهیزیه و مهریه، تجاوز زناشویی، ختنه زنان و سایر اعمال سنتی آزاردهنده زنان، خشونت غیر همسر و خشونت وابسته به استثمار را نیز شامل می شود (کار،۱۳۸۱).
بعضی نظریه پردازان خشونت را به عنوان پاسخ یادگرفته شده ای می دانند که حاصل عضویت در گروههای خرده فرهنگی خاصی ست که در آن خشونت به صورت هنجارهای دستوری دیده می شود و افراد از بدو تولد به اشکال مختلف خشونت آشنا میشوند (گراندین و لورس،۱۹۹۷؛ ولفگانک وفراکوتی،۱۹۶۷؛باکر،۱۹۸۳). اما سایر نظریه پردازان معتقدند که هنجارهای پذیرش خشونت در سراسر جامعه نفوذ کرده و مختص خرده فرهنگ های خاصی نمی باشد.
لوینسون استدلال میکند که برخی جوامع مجموعه ای اساسی و پایه ای از ارزشها و اعتقاداتی دارند که بر خشونت و پرخاشگری تأکید دارند تحقیقات میان فرهنگی تا حدی از این قضیه حمایت میکند که خشونت خانگی در جوامعی شایع است که در آن جوامع سایر اشکال خشونت نیز رایج است شاید قوی ترین حمایت از این نظریه الگوی فرهنگی تحقیق ماسامورا [۲]است که داده های تطبیقی یک نمونه گسترده از جوامع اولیه را با بهره گرفتن از بسیاری تکنیک های روش شناختی در انتخاب روش و کدهای میان فرهنگی در اندازه گیری خشونت به کار گرفت وی دریافت که کتک زدن همسر با نرخ بالای جرم فردی، دزدی، پرخاشگری،دیگر کشی، کینه خانوادگی و جنگ مرتبط است. زیرا آن ها پیامد مجموعه اعتقاداتی اندکه از پرخاشگری حمایت میکنند (گراندین و لوریی،۱۹۹۷).