۳ -۳ -۳ -۳٫ دوستان ناباب
گروه همسالان و دوستان الگوهای مورد قبول یک فرد در شیوه گفتار، کردار، رفتار و مَنِش هستند. فرد برای اینکه مقبول جمع دوستان و همسالان افتد و با آنان ارتباط و معاشرت داشته باشد، ناگزیر از پذیرش هنجارها و ارزش های آنان است. در غیر این صورت، از آن جمع طرد می شود. از این رو، به شدت متأثر از آن گروه میگردد، تا حدی که اگر بنا باشد در رفتار فرد تغییری ایجاد شود یا باید هنجارها و ارزش های آن جمع را تغییر داد یا ارتباط فرد را با آن گروه قطع کرد. تأثیر گروه همسالان در رشد شخصیت کودکان و نوجوانان کمتر از تأثیر خانواده نیست؛ چرا که فرد پس از خانواده، منحصراً زیر نفوذ گروه قرار میگیرد. بدین روی، اگر نوجوانی با گروهی از معتادان رابطه برقرار کند و با آنان دوست شود، به تدریج تحت تأثیر رفتار آنان قرار میگیرد و معتاد می شود؛ چون از سویی، ملاک پذیرش و قبول فرد توسط یک گروه و جمع، پذیرفتن فرهنگ آن هاست و از سوی دیگر، معتادان هم علاقه مندند که مواد مخدّر را به طور دسته جمعی استعمال کنند که هم در موقع استعمال مصاحبی داشته باشند و هم از شدت فشار سرزنش اجتماع بر خود بکاهند. از این رو، معتادان علاقه مندند که دوستان و همسالان خود را به جرگه اعتیادشان بکشانند. در این صورت، اگر نوجوانی از تعلیم و تربیت مقدّماتی و صحیح خانوادگی محروم باشد و خانواده اش او را از مضرات اعتیاد مطلع نکرده باشند و در محیط اعتیاد زندگی کند و با دوستان معتاد نیز سر و کار داشته باشد، احتمال اینکه معتاد شود زیاد است (دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ۵). همین فرایندِ تأثیر گروه بر فرد در سایر انواع بزهکاری به غیر از اعتیاد نیز صادق است.
ساترلند در نظریه «انتقال فرهنگی کجروی» خود بر این نکته مهم تأکید میکند که رفتار انحرافی همانند سایر رفتارهای اجتماعی، از طریق معاشرت با دیگران یعنی منحرفان و دوستان ناباب آموخته می شود و همان گونه که همنوایان از طریق همین ارتباط با افراد سازگار، هنجارها و ارزش های فرهنگی آن گروه و جامعه را پذیرفته، خود را با آن انطباق میدهند، افراد در ارتباط با دوستان ناباب و هنجارشکن، به سمت و سوی ناهمنوایی سوق داده میشوند (سخاوت، ۱۳۷۶، ۷۴).این نظریه تأکید میکند که فرد منحرف تنها با هنجارشکنان، و فرد همنوا تنها با افراد سازگار ارتباط ندارد، بلکه هر انسانی با هر دو دسته این افراد سر و کار دارد. اما اینکه کدام یک از آن دو گروه، فرهنگ خود را منتقل میکنند و تأثیر میگذارند، معتقد است که به عوامل دیگری نیز بستگی دارد که این عوامل عبارتند از:
۱- شدت تماس با دیگران: احتمال انحراف فرد در اثر تماس با دوستان یا اعضای خانواده منحرف خود، به مراتب بیشتر است تا در اثر تماس با آشنایان یا همکاران منحرف خود؛
۲- سن زمان تماس: تأثیرپذیری فرد از دیگران در سنین کودکی و جوانی بیش از زمانهای دیگر و سایر مقاطع سنی است؛
۳- میزان تماس با منحرفان در مقایسه با تماس با همنوایان: هرچه ارتباط و معاشرت با کج رفتاران نسبت به همنوایان بیشتر باشد، به همان میزان احتمال انحراف فرد بیشتر خواهد بود (یان، ۱۳۷۲، ۱۷۰).علاوه بر این، پژوهش های میدانی نیز مؤید همین سخن است. در یک پژوهش، ۵۰ درصد بزهکاران و سارقان اظهار کردهاند که دوستان ایشان توسط پلیس دستگیر شده اند و نیز حدود ۴۷ درصد از آنان، تیپ دوستانشان نوعا افراد خلافکار بوده اند! ۵/۸۷ درصد از آنان نیز اظهار کردهاند که دوستان ناباب نقش زیادی در سارق شدن افراد دارند. و ۵۳ درصد از همین افراد اظهار کردهاند که به خاطر جلب توجه دوستانشان دست به سرقت زده اند (فولادی، ۱۳۸۲، ۱۶۳).
در این خصوص سخنان رهبران دینی نیز شنیدنی است. در سخنان پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله آمده است: «المرءُ علی دین اخیه»؛ هر انسانی بر شیوه و طریقه دوست و رفیق خود زندگی میکند (یعقوب کلینی، بی تا، ذیل حدیث ۳).
همچنین امام صادق علیه السلام می فرمایند: «لاتصحبوا اهل البدع و لاتجالسوهم فتصیروا عند النّاس کواحدٍ منهم»؛ با افراد منحرف همنشینی و معاشرت نداشته باشید؛ زیرا همنشینی با آنان موجب می شود که مردم شما را یکی از آنان به شمار آورند (همان).
۳ -۳ -۴ . زمینههای فرهنگی
رفتارهای جمعی افراد جامعه متأثر از فرهنگ آن جامعه است؛ یعنی فرهنگ یک جامعه میتواند هنجاری را تقویت و یا تضعیف نماید؛ و آرامش طلبی نیز در بطن فرهنگ قرار دارد.
به هر حال آنچه مستفاد میگردد آن است که ریشه ی پرخاشگری و خشونت اطفال و نوجوانان را می توان در میان اجزای فرهنگی یک جامعه جست وجو کرد (پورافکاری، ۱۳۷۸، ۲۷).
چندان جای تردید نیست که پیشینه ی فرهنگی می تواند تأثیر بسیار مهمی بر رفتار و تفکر افراد داشته باشد. در حقیقت کیفیت زندگی ما تحت تأثیر پیشینه ی فرهنگی ما قرار دارد؛ قطعا این کیفیت می تواند تحت تأثیر احساس هویت ما و درکی که از وابستگی به گروه هایی که خود را یکی از اعضای آنها میدانیم نیز قرار بگیرد (سن، ۱۳۷۸، ۱۳۹). کشور ما از دیرباز به علت قرار گرفتن در منطقه ای حساس، صحنه ی کشمکش ها و درگیری های فراوانی بوده است؛ حمله ی مقدونی ها، اعراب، مغولان، افاغنه، روس ها، عثمانی هـا و استعمارگران تنها سرفصل هایی از صدها جنگ بزرگ و خشونت هایی بـی حـد و حصر است که این دیار به خود دیده است. وجود این همه جنگ و درگیری، خود به تنهایی برای سوق دادن فرهنگ یک کشور به فرهنگی سخت و خشن کفایت میکند؛ علاوه بر این موارد آنچه بر این مهم می افزاید حاکمیت های دولت های بزرگ و مرکزی در طول تاریخ در ایران بوده است که از اتباع خود اطاعت بی چون و چرا و مطلق، طلب می کردهاند؛ و هر گونه مخالفت و اعتراض را برنمی تابیدند. اکثر مردم شناسان نیز، ضمن مطالعات خود متوجه شده اند که در برخی اقوام، علاقه و روح پرخاشگری و ستیزه جویی وجود ندارد؛ یعـنی در ارزش های فرهنگی آن منطقه، جنگ و خشونت تشویق نشده است؛ مانند اقوام «کوایکر» و نیز سرخ پوستان «زونی» و «اسکیموها». «آگ برن» می نویسد: اسکیموها پرخاشگر و تندخو نیستند و برای رفع اختلافات خود، شیوه های بدیعی را به کار میبرند؛ از آن جمله، شیوه ی حل و فصل اختلافات در خانواده است؛ اگر یکی از اعضای خانواده از خانواده دیگری آسیب ببیند، دو خانواده تن به مبارزه ی دلپذیری میدهند؛ به این معنی که در حـضور دیگران بـه مشاعره می پردازند و برنده ی مشاعره، برنده ی مبارزه است. «راسموسن»، کاشف دانمارکی وقتی جنگ های دامنه دار را برای اسکیموهای «گرینلند» شرح میدهد، همه ی آن ها به شگفتی افتاده، کسی معنای سـخن او را نفهمیده است. اقوام «ودا» در سیلان نیز با مبارزه ی گروهی آشنایی ندارند (پورافکاری، ۱۳۷۸، ۲۲)؛ بنابرین ملاحظه می شود که پیشینه ی فرهنگی و تاریخی یک ملت تا چه اندازه در گرایش آن ملت به خشونت تاثیرگذار است.