۳ـ۱ـ۳ـ نظریه تزریقی
نظریه تزریقی نشأت گرفته از نظریه رفتارگرایی یا الگوی محرک ـ پاسخ در روانشناسی است که در اوایل سده بیستم انگاره مسلط بود. رفتارگرایی بر این باور است که رفتار انسان شکل پیچیدهتری از رفتار حیوانات است و فرایند یادگیری انسان و حیوان چندان متفاوت نیست. آزمایشهای شرطیسازی روانشناسان رفتارگرا بر روی حیوانات از طریق محرکهای شرطی و تکراری تداعی معانی، این باور را برای بسیاری ایجاد کرد که میتوان از محرکهای بیرونی یا همان محتوای رسانهای و تکرار یک سری مفاهیم، نمادها به شرطیسازی انسان پرداخت و پاسخ موردنظر را دریافت کرد. مخاطب در این نظریه منفعل و به صورت مجموعهای از اتمهای مجزا فرض میشود.
این نظریه وسایل ارتباط جمعی به ویژه تلویزیون را دارای تأثیری مطلق، مستقیم و فوری بر مخاطب میداند. تلویزیون نه تنها به تغییر نگرش مردم بلکه به تغییر رفتار آن ها نیز قادر است. مخاطبان به طور مستقیم به رسانه ها مرتبط هستند و تأثیر رسانه ها بر نگرش و رفتار آن ها فوراً اتفاق میافتد.[۵۰] سورین و تانکارد از بانیان این نظریه بر این باورند: «پیامهای ارتباط جمعی بر مخاطبانی که در معرض آن ها قرار میگیرند آثار قوی و کمابیش یکسانی دارند.»[۵۱]
«ایده هایی بر نظریه تزریقی وارد شده و آن اینکه طبق علایق و منافع شخصی عمل میکنند و قیدوبندهای اجتماعی فقط اندکی آن ها را محدود میکند و لذا فعالیتهای خود را در جهت خواستههای صاحبان قدرت هدایت میکنند چهبسا خواستههای صاحبان قدرت در جهت انحرافات اجتماعی و ارتکاب جرم باشد و با هنجارهای مورد قبول جوامع همخوانی نداشته باشد.»[۵۲]
طبق این نظریه پیامها مثل مادهای است که در داخل سرنگ تزریق میشود و آن رفتاری که موردنظر است را در مخاطبان به وجود میآورد حالا اگر رفتار موردنظر رفتاری نابهنجار و بزهکاری باشد میتواند مغزهای بیدفاع را تحت تأثیر قرار دهد و لذا تلویزیون هم به عنوان رسانهای پرمخاطب و فراگیر میتواند در این بعد منفی در حد گستردهای به کار گرفته شود و افکار و رفتارهای موردنظر طرفداران این نظریه را به کار بندد و نقش تأثیرگذاری در افکار عمومی و ارائه الگوهای کجرفتاری اجتماعی و در نهایت ارتکاب جرم داشته باشد.
۳ـ۱ـ۴ـ نظریه برجستهسازی
این نظریه مدعی تأثیر رسانه ها بر شناخت و نگرش مردم و تعیین اولویتهای ذهنی آنان از طریق انتخاب و برجستهسازی بعضی از موضوعات و رویدادها در قالب خبر و گزارش است.
«به این معنا که تلویزیون با برجسته ساختن بعضی از موضوعها و رویدادها، بر آگاهی و اطلاعات مردم تأثیر میگذارند. گرچه نمیتوانند تعیین کنند که مردم چگونه بیندیشند، امّا میتوانند تعیین کنند که درباره چه بیندیشند.» بنابرین توجه عموم را به مجموعهای از مسائل و موضوعات معین و محدود معطوف میکند لذا اگر در مورد جرم خاصی مثلاً سرقت خیابانی تأکید ورزد با توجه به اینکه یکی از نقشهای تلویزیون نقش پیشگیری میباشد اذهان عمومی و اجتماع بیشتر تلاششان این خواهد بود که مورد سرقت قرار نگیرند و از وقوع جرایم دیگری که امکان خواهد داشت علیه آن ها صورت گیرد غافل بمانند از قبیل کلاهبرداری، خیانت در امانت.
«رسانه ها از جمله تلویزیون با ارزشگذاری برخی حقایق و اغراق در آن ارزشگذاری، میتوانند بر ارزشگذاریهای جامعه تأثیر بگذارند»[۵۳] بنابرین اگر در جامعه جرمهای مختلفی در حال وقوع باشد و تلویزیون فقط تعداد محدودی از جرایم را به وسیله پوشش خبری زیاد خود برجسته کند در این زمینه ذهن جامعه از جرایم دیگری که آن ها را تهدید میکند غافل میماند.
۳ـ۱ـ۵ـ نظریه جبرگرایی تلویزیونی
نظریه «مک لوهان» که از آن با عنوان نظریه جبرگرایی تلویزیون یاد میشود، برای اولین بار در سال ۱۹۶۴ ارائه شد. طبق نظریه ایشان رسانه پیام است و اعتقاد داشت تلویزیون بر چند حس از حواس ما تأثیرگذار است و در این میان تلویزیون را رسانهای دیداری، شنیداری و بساوایی میداند و معتقد بود تلویزیون زندگی ما را تبدیل به یک دهکده جهانی خواهد کرد در نظر ایشان تأثیر تلویزیون از شکل آن ها ناشی میشود نه از محتوای آن، از همینرو تلویزیون را پیام میداند.[۵۴] بنابرین نظریه که تلویزیون را پیام دانسته، این رسانه میتواند در افکار و اعتقادات و رفتار فردی و اجتماعی جوامع انسانی تأثیری شگرف داشته باشد و در این زمینه اگر تلویزیون در بعد منفی گام بردارد و در پخش برنامه ها و گزاراشات خبری از سیستم مدیریتی صحیح برخوردار نباشد میتواند اشاعهدهنده رفتارهای نابهنجار اجتماعی و جرم و خشونت در سطح کلان جوامع بشری باشد چه به صورت مستقیم یا به صورت غیرمستقیم، به صورت مستقیم از این طریق که فرد با مشاهده تلویزیون برخی افکار و رفتارهای منحرفانه را تقلید خواهد کرد، از طریق غیرمستقیم به این طریق که در اثر برخورد با افرادی که تحت تأثیر برنامه های پخش شده از تلویزیون به آن طریق رفتار میکنند او هم از عملکرد رفتاری این اشخاص الگوپذیری نموده و چه بسا این الگوپذیری در بعد منفی و گسترش افکار و رفتارهای نابهنجار اجتماعی و شیوه های ارتکاب جرم باشد و در این زمینه تلویزیون از طریق شیوه های تأثیرگذاری بر افکار عمومی میتواند انجام رفتارهای نابهنجار اجتماعی را به جوامع انسانی دیکته نماید.
۳ـ۲ـ شیوه های اثربخشی برنامه های تلویزیون در ارتکاب جرم
جرم به عنوان پدیدهای که نشانه تخطی دستهای از افراد جامعه نسبت به مقررات و توافقات جمعی است از مسائلی میباشد که توجه عموم را به خود جلب کردهاست. این در حالی است که بسیاری از مردم با دیدن و شنیدن اخباری مرتبط با جرایم اتفاق افتاده در محیط پیرامونشان، احساس خوشایند دارند و رسانه ها از جمله تلویزیون نیز با بهره گرفتن از این حسن کنجکاوی، به شرح بیان وقایع جنایی میپردازد ولی ماجرا ختم به یک نقطه نیست، بلکه در این میان رسانه ها از جمله تلویزیون این توان را دارند که از طریق پخش برنامه های گوناگون خواسته یا ناخواسته افراد را به سوی بزهکاری فرا خوانند.[۵۵]
«اصولاً یا برنامه های تلویزیون دارای موضوعات و صحنههای بدآموز است که در نتیجه جز انحرافات و به بار آوردن عواقب ناگوار و فجایع، هدف دیگری نمیتوان از آن ها انتظار داشت یا اینکه آموزنده میباشد.»[۵۶]
با توجه به گسترش شبکه های تلویزیونی و رسانه های تصویری نوین از جمله ماهواره و اینترنت… میتوان گفت که شیوه های اثربخشی تلویزیون در ارتکاب جرم در عصر حاضر نسبت به گذشتهای نه چندان دور گسترش یافته است، البته این بدان معنی نیست که صرفاً از بُعد منفی تلویزیون و شبکه های ماهوارهای و اینترنت اثرگذار بوده است بلکه اثرهای مثبت برنامه های تلویزیون بر مخاطبان نیز چشمگیر بوده است لیکن باید از پخش برنامه های محرک جرم بیمناک بود و تلاش نمود تا از اثرگذاری منفی تلویزیون بر روی مخاطب کاست چه از طریق اصلاح برنامه های تلویزیون و یا از طریق آموزش مخاطبان در برابر برنامه های بدآموز و خلاف اخلاق تلویزیونهای فراملی و اینترنت، تا مخاطبانی که تحت تأثیر برنامه های تلویزیونی مرتکب جرم میشوند به حداقل کاهش یابند.