علی رغم این هشدار ها، ترغیب بع بخشایشگری یکی از پر رواج ترین مداخله های معنوی است که روان درمانگران از آن استفاده میکنند(ریچاردز و برگین، ۱۹۹۷؛ به نقل از صادقی، ۱۳۹۲). و بالاخره، باید گفت برای اینکه بخشایشگری اثر بخش و شفا دهنده باشد،باید توسط مراجع و در وقت مناسب صورت بگیرد، هر چند با این دجود نیز گاهی رنجیدگی و آسیب وارده چنان دعظیم است که بخشش امکان پذیر نیست
کمک به مراجعان برای هماهنگ شدن با ارزش های مذهبی خویش
علی رغم آنچه برخی از درمانگران تصور میکنند،درمان یک فرایند فاقد ارزش نیست. البته نه به این معنا که درمانگران باید ارزش های خود را به مراجعان تحمیل کنند. مطلب پر اهمیت این است که درمانگران درباره ی ارزش هایی که اساس کار آن ها را تشکیل میدهد، با خودو مراجعان خود صادق باشند.
خود فاش سازی[۲۹]عقاید و تجربه های معنوی
در مکاتب درمانی انسان گرایی، خود فاش سازی در درمانگران به منظور کمک به مراجع، به شرط اینکه به درستی مورد استفاده قرار گیرد، امری پذیرفته شده است. پژوهش محققان زیادی درباره ارزش خود فاش سازی درمانگر به عنوان راهی برای ترغیب مراجع به این کار اشاره شده است. یک جنبه از شرایط اصلی راجرز برای درمان(۱۳۸۲) مخصوصا همخوانی و تجانس، میتواند شامل خود فلش سازی درمانگر باشد.درمانگر میتواند به طور شهودی، زمان و مکان مناسب برای خود فاش سازی را دریابد وبا این کار برای مراجع سودمند واقع شود.
بهره گیری از متون دینی[۳۰]
طبق نظریه ی ریچاردز و برگین، استفاده از کتاب ها و نوشته های مقدس رایج ترین راه مداخله ی معنوی درمانگران بوده است، هر چند که درباره کاربرد آن به صورت تدبیری برای مداخله ی مستقل، تحقیق اندکی انجام شده است. ریچاردز و برگین به درمانگرانی که تمایل دارند این تدبیر را به کار بگیرند، پیشنهاد میکنند تنها از متونی استفاده کنند که با باور های معنوی مراجعانشان متناسب باشد. رویکرد مذبور شامل این موارد است: نقل نوشته های مقدس برای مراجعان توسط درمانگر، تفسیر این نوشته ها برای مراجعان، اشاره غیر مستقیم به نوشته ها و گفته ها هنگام آشکار سازی یا آموزش مفاهیم مذهبی، ربط دادن داستان های متون مقدس به زندگی روزمره، تشویق کردن مراجعان به خواندن و مطالعه متون مذهبی خارج از جلسات درمان، استفاده کردن از نوشته های مقدس به عنوان ابزاری برای برخورد با باور های غیر منطقی و مختلف مراجعان (صادقی، ۱۳۹۲).
استفاده از شهود[۳۱] یا الهام[۳۲]
در فرهنگ آکسفورد، سال ۱۳۸۹، واژه شهود اینگونه تعریف شده است:(( دریافت و شناخت چیزی توسط ذهن، عقل یا حواس که به طور بی واسطه و بدون مداخله هر گونه فرایند استدلالی صورت میگیرد.)). شهود، معنای متفاوتی دارد شامل هر دو دسته مفاهیم روزمره و متعالی. در نتیجه، می توان آن را به عنوان پلی بین حیطه های معنوی و فرا فردی در نظر گرفت. در عین حال شهود را می توان به صورت ظرف یا سدی در نظر گرفت که بر اساس آن، بینش های معنوی، بخصوص اگر توسط جنس مونث مطرح شوند را به عنوان ((شهود محض)) نپذیریم. در هر حال شهود یکی از چهار عملکرد روان شناختی انسان است که در کنار تفکر، احساس و هیجانات مطرح شده است (صادقی، ۱۳۹۲).
رویکردهای عمده در روان درمانی
رویکرد روان تحلیل گری
روانتحلیلگری، یک نظام تحولی است که قبل از نظامهای تحولی دیگر در گستره پزشکی و با شروع از زاویه درمانگری شکل گرفته و بر اساس روش تکبررسی متداول در پزشکی، اولین الگوی تحولی نظامدار، زمینه عاطفی انسان را به صورت مراحل متوالی ارائه داده است.
فروید، دانشمند اتریشی و متخصص اعصاب، پس از آزمودن روشهای خوابانگیزی و تلقین که از استادان فرانسوی خویش آموخته بود، برای دستیابی به ریشه اختلالات در بیماران روانی به ابداع یک روش جدید رواندرمانگری که ریشهیابی و تشخیص را نیز در خود داشت، دست زد و نام آن را پس از مدتها تردید بین دو اصطلاح “روانترکیبگری” و “روانتحلیلگری” سرانجام به دلیل اهمیت تحلیل، روانتحلیلگری گذارد. در حقیقت اصل این روش بر جریان روانپالایشگری مبتنی است و عبارت است از بازآوردن هیجانهای سرکوبشده به سطح هشیاری و آزادسازی آن ها از راه پالایش (منصور، ۱۳۷۸).
روانتحلیلگری فروید بر دو سازه فکری بنیادی در قالب دو غریزه یا گرایش غریزی یا سرانجام دو نوع کشش با مبنای بدنی استوار است. دو غریزه یا کششی که ابتدا آن ها را “غریزه جنسی” و “غریزه تخریب” نامید و سپس با گسترش دادن مفاهیم پایه و جامعیت بخشیدن به آن ها، اصطلاحات “غریزه زندگی” و “غریزه مرگ” را به عنوان دو کشاننده بزرگ که یکی فرد را به فعالیت و سازندگی و همجوشی فرامیخواند و دیگری او را به رکود و نیستی میکشاند، برای آن ها برگزید. این دو کشش بنیادی در هر فرد به درجات مختلف همسو یا در برابر هم، یعنی درجات مخالف یکدیگر حرکت میکنند و جلوهها و سوگیریهای عاطفی فرد را تحت تاثیر خود میگیرند. بنابر اهمیت کشانندهها این نظریه را نظریه کشانندهای نیز مینامند (منصور، ۱۳۷۸).
به نظر میرسد قصد فروید از انتخاب اصطلاح کشاننده یا سائق به جای غریزه، این بود که میخواسته خود را از معانی رفتاری و سرشتی که اصطلاح اخیر از جریانهای روانشناختی و فلسفی قرن نوزدهم به ارث برده بوده است، رها کند. مفهوم کشاننده، معرف یکی از چهرههای اصلی ساخت نظری روانتحلیلگری است و در چهارراه داده های ارگانیک و روانی قرار دارد. برای درک گستره روانتحلیلگری باید به دو اصل بنیادی ناهشیاری و جنسیت توجه کرد. بنابر اصل اول، فرایندهای روانی بهخودیخود ناهشیارند و بنابر اصل دوم برانگیختگی جنسی، نقش مهمی در شکلگیری بیماریهای عصبی و روانی دارند و بین دو اصل وابستگی قابل ملاحظهای وجود دارد. گذر از ناهشیاری به هشیاری و اشکال متنوع مقاومت که معرف امیال سرکوبشده و خواستهای پنهاناند، فروید را بر آن داشته است که کنشوری دستگاه روانی را نخست از خلال نظام اول خود مبتنی بر پایگاههای ناهشیار، نیمههشیار و هشیار جستجو کرد و سپس به منظور تطبیق بیشتر با چارچوب داده های بالینی، نظام دوم خود را که مرکب از سه پایگاه نهاد، من و فرامن است، تدوین کرد و شکلگیری شخصیت را بر اساس آن ها ارائه داد (منصور،۱۳۷۸).
رویکرد رفتاری