مراحل صمیمیت
اولین مرحله «کلیشه ها» است. فرد ارتباطی کلیشه ای با اطرافیان برقرار میکند، به این معنا که درباره حقایق و بدیهیات نظیر هوا، ترافیک، مسائل روز و … صحبت میکند.
دومین مرحله «حقایق» است. انسان فراسوی کلیشه ها رفته و چیزی درباره خود فاش میسازد، نظیر خصوصیات یا ویژگی که دارد.
سومین مرحله «عقاید» است. فرد عقاید و باورهای خود را مطرح کرده و در ضمن عقاید و باورهای دیگری را صرف نظر از عقاید شخصی خود می پذیرد.
چهارمین مرحله «امید و آرزوها» است. فدا کردن ارضای خواسته های محوری و شخصی برای ساختن آینده ای بهتر.
پنجمین مرحله «احساسات» است. با برداشتن نقاب و به دور انداختن سپرهای دفاعی، خود را آسیب پذیر میسازد و احساسات و خواسته های درونی خود را فاش میکند.
ششمین مرحله « اشتباهات، ترس ها و شکست ها» است. این مرحله ما را تشویق میکند تا به اشتباهات وشست های خود برای ساختن آینده ای غنی تر و پربارتر اعتراف کنیم.
هفتین مرحله «سطح نیازها (قانونی)» است. ما به این حقیقت مهم میرسیم که خواسته های ما اهمیت و ارزش فوق العاده ندارند، بلکه نیازهای ما مهم هستند. با درک این حقیقت، سعی میکنیم از به دست آوردن خواسته های غیر قانونی خودداری کرده و درصدد و تحقق نیازهای قانونی خود برآییم. با پشت کردن به این شعار که «در رابطه به من چه چیزی میرسد؟» و تقویت این شعار که «چگونه می توانم تو را به کمالی که در توان تو است برسانم؟» رابطه ما سرشار از حس نیت، ایثار، ملاحظه، فکر و تأمل خواهد شد (کلی[۶۷]، ۲۰۰۵، ترجمه تمدن، ۱۳۸۷).
عوامل مؤثر بر افزایش صمیمیت زوج ها
عوامل اجتماعی
موضوع مهم در این زمینه تغییر نقش ها در خانواده است. ازدواج شامل وظایف و نقش هایی است که به لحاظ فرهنگی برای هر عضو تعریف و توصیف شده اند. بنا به گفته (اسپری و جانسون[۶۸]، ۱۹۹۱، به نقل از نظری، ۱۳۸۳) زمانی قواعد ازدواج تا حد زیادی به نقش های جنسی وابسته بود، در قرن بیستم نقش های سنتی مردان شامل شوهر، پدر، نان آور، فعال جنسی، برنامه ریز مالی بود و نقش های سنتی زنان شامل همسر، مادر، آماده کننده، منفعل جنسی، مراقبت کننده از بچه ها و خدمتگزار خانه بود. اما با تغییراتی که به علت صنعتی شدن و در نتیجه شهرنشین شدن ایجاد شد مانند اشتغال زنان در بیرون از محیط خانه، تحصیلات زنان، هسته ای شدن نظام خانواده و .. مدل جدیدی از ازدواج ظهور کرد که به عوضی اینکه صرفاً به وظیفه و مسئولیت مبتنی باشد بر صمیمیت، همراهی و همکاری مبتنی بود و انتخاب همسر بر اساس عشق، شور و شوق و دوستی صورت می گرفت و این تغییرات یک دگرگونی بنیادی را در ارزش های اجتماعی قرن نشان میداد که به دقت در چگونگی روابط، تقسیم وظایف و داشتن دیدگاهی انسان مدارانه را در خانواده می طلبید.
عوامل بین فردی
بنا به گفته دیم و گلن[۶۹] (۱۹۹۳)، خیلی از درمانگران بر این عقیده اند که ادامه فرایند ازدواج در واقع گذر موفقیت آمیز از یک سری چالش هایی است که افراد را به درک بهتری از خود، همسر و ارتباطشان می کشاند، فرآیندی که چگونگی پاسخ زوج ها را به همدیگر و به جهان خارج تحت تأثیر قرار داده و گذر موفقیت آمیز از آن ها ارتباط صمیمانه را نیز به تدریج پایه گذاری میکند. این چالش ها در چهار موضوع پایه ای که به همدیگر مرتبط میباشند منظم شده اند:
-
- اعتمادسازی در رابطه.
-
- تعدیل کردن نیازهای همسر به طوری که با هم بودن حاصل شود اما استقلال افراد نیز حفظ شود.
-
- تطبیق یافتن با تفاوت های همدیگر.
- تحمل و مدارا کردن با تغییرات زندگی.
عوامل روانشناختی
الف) نیاز به صمیمیت بر اساس نظریه استرنبرگ[۷۰] (۱۹۹۶، به نقل از سعادتی، ۱۳۸۶) عشق سه قسمت دارد: میل[۷۱]، صمیمیت و تعهد. وی بر اساس آن هفت نوع مختلف عشق را تشریح میکند. میزان احساس عشق و رضایتی که یک شخص در رابطه با همسرش تجربه میکند میتواند برگرفته از دو عامل باشد: اول میزان قدرت این سه بعد در رابطه، دوم میزان خواسته و نیازهای شخصی از وجود هر بعد در رابطه. زبق نظر اسچنارچ[۷۲] نیاز به صمیمیت در دو فرد باید از یک توافق و برابری خاصی برخوردار باشد و اختلاف فردی زوج ها در میزان نیازشان به صمیمیت نقش اساسی در مشکلات آن ها، شکایت ها و عدم رضایتمندی شان در رابطه دارد. وقتی که دو فرد از نظر نیازشان به اتصال و نزدیکی، وحدت و یکی بودن با همدیگر متفاوت باشند، عدم رضایتمندی یکی در رابطه میتواند دیگری را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
ب) تمایز یافتگی، موری بوئن[۷۳] (۱۹۸۷، به نقل از گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی و همکاران، ۱۳۸۵) صریح نظریه های نظام های خانواده کل خانواده را واحدی عاطفی تلقی کرد که اعضایش قادر نیستند خود را از یکدیگر مجزا و یا به گونه ای موفقیت آمیز تفکیک کنند. نظر او بر این موضوع بود که آشفتگی عاطفی در هر فرد منشعب از پیوندهای تفکیک نیافته او با دیگران است و توسط همین روابط نیز تداوم مییابد. به نظر بوئن رسیدن به افتران و تفکیک فرآیندی است که در اثر آن فرد یاد میگیرد مسیر حرکت خویش را با توجه به تفکر خود ترسیم کند و پیرو رهنمودهای خانواده و دیگران عمل نکند و این تنها راهبرد عمل برای از بین بردن اضطراب در خانواده است (گلدنبرگ، ۲۰۰۲).
هنیلن (۲۰۰۶) میگوید: هرچه میزان عدم تفکیک یا فقدان مفهوم خویشتن و ایجاد یک هویت شخصی در فرد ضعیف تر باشد، ترکیب عاطفی بیشتری میان فرد با دیگران ایجاد می شود. کسانی که تمایز یافتگی کمی دارند عقل و عاطفه شان چنان در هم آمیخته است که زندگیشان تحت اختیار احساسات اطرافیان شان قرار دارد. با توجه به تئوری بوئن مربنا به گفته هنیلن (۲۰۰۶)، می توان استنباط کرد که پایه ی صمیمیت معنی دار بر رشد فردی خود استوار است و ادغام عاطفی در خانواده و عدم توانایی شخصی در جدا کردن شناخت و احساس خود از یکدیگر توانمندی برای رشد فردی خود، نیازمند این هستند که به شدت از افکار، خواسته ها، احساسات و عملکردشان در موقعیت های مختلف آگاه باشند و آن ها را بر اساس تفکر و پذیرش عقلانی و احساسی خود قبول کنند و سپس بر اساس آن ها عمل کنند.